نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

شهادت امیرالمومنین تسلیت باد

امشب شهادت امیر مومنان است

این دل نوشته را به او اهدا می کنم

یا علی یا علی یا علی

یا علی می گویم و از او می نویسم چرا که شور این نام مرا بر

آن داشت تا به تو بگویم آنچه در این دل نهفته بود ؛

این را باید بگویم که تو را کسی نشناخت از این مردمان خاکی ،

صریحتر بگویم من که نامت را میبرم برای آن است که مشکلم

حل شود و نمی دانم که نام تو بزرگتر از این حرفها است .

نام تو کلید در بهشت است و یاد تو بهشت من ،

شنیده ام که در آن زمان ها فرموده بودی : از من بپرسید قبل از

اینکه من از میان شما روم  ولی چه می پرسیدند ...

نپرسیدند راه آسمان را ، راه انسانیت را و . . .  میدانی اگر می

پرسیدند من و تو به افق بالاتری از علم می رسیدیم و ..

اما او لب فرو بست و اندک گوهر هایی درخشان برای ما به

یادگار گذاشت که تا امروز برق آن چشم ها را خیره کرده و زبان

ها متحیر از توصیف آن ، من یک سوال از تاریخ دارم ای تاریخ چرا

نمی گویی آنچه بر امیر مومنان گذشت چرا نمی گویی مدفن او

تا زمان امام صادق پنهان بود چرا شیعه از بردن نام او می

 هراسید  و نام تو را در سینه خود نگه داشت و چقدر شیعیان به

 

جرم بردن نام تو به زندان رفتند ، کشته شدند و ...

و می دانم تاریخ به من جواب قانع کننده ای نمی دهد ،

بگذریم

دل هوای نجف کرده هوای ایوان با صفایت ؛ آن ایوان که اگر با

غم ها ی عالم به آنجا بروی ، شادی تمام وجودت را فرا می

گیرد و با تمام وجود می گویی :

حیدرا صاحب ولای من تویی

یا امیر المومنین آمده ام مرا از کلمات گهربارت سیرابم کنی و

تنظیم کنم تپش قلبم را به نام تو و عجین کنم سرشتم را به

محبت تو چرا که خود را اینگونه به بهشت نزدیکتر می بینم

لیکن جاده ای که من از اعمالم می سازم تا به بهشت برسم

ممکن مستقیم باشد یا پر پی و خم پر از سنگلاخ و گردنه های

صعب العبور  اما می دانم به حوض کوثر به دیدنت نائل می شوم

من از تو می خواهم که فرزندت مهدی بیاید و راه آسمان را به

من نشان دهد - خسته شدم از بس به زمین نگریستم –

یا امیر المومنین از اینکه به من اجازه دادید از شما بنویسم

ممنوم  امیدوارم مرا به یک نگاه مهمان فرمایید

با تقدیم احترام

به یاد امام حسن مجتبی(علیه السلام )

امشب به خودم گفتم : بی معرفت چرا برای امام حسن مجتبی (علیه السلام ) نمی نویسی .

 

من خیلی گشتم دیدم که ائمه ی ما به یک موضوع مهم  اشاره داشتند و من و تو از این مطلب غافلیم

 

راستش را بخواهی صرف نداره گوش بدهیم 

 

ائمه ما به آبروی افراد احترام فوق العاده ای می گذاشتند حیف که من الآن فرصت ندارم توضیح بدهم

 

اما آنچه به ما سفارش کردند به زبان ساده این است که من هوای رفیق هایم را داشته باشم  همه جوره

 

هر چی بخواهد برایش فراهم کنم (البته در محدوده دین ) یا اگه کسی از تو کمک خواست تو کم یا زیاد

بهش
کمک کنی مهم اینه که به اون کمک کردی

 

من می خواهم از میان احادیث زیادی که در این زمینه مطالعه کردم یک حدیث برای شما بگویم 

 

شاید یک کم بیدار بشیم  و این قدر منفعت طلب نباشیم

 

امام حسن مجتبی می فرمایند:  شنیدم از رسول خدا که می فرمود : هر که حاجت برادر مومنش را بر آورد ،

 

مانند این است که خدا را 9000  سال عبادت کرده به طوری که روزها روزه دار و شبها شب زنده دار

 

 باشد .

پیام امام عصر ارواحنا فداه به شیعیا ن

این مطلب یکی از نامه های امام زمان است که به یکی از نواب خاص در زمان غیبت صغری فرموده اند متن اصلی این پیام در کتاب احتجاج طبرسی وچند کتاب معتبر دیگر موجود است

اگر به مضامین این پیام دقت شود نکات سودمندی دارد

امیدوارم برای شما هم جالب باشد
به دلیل اینکه من اختصار را دوست دارم  هر که مایل بود بیشتر در لین زمینه بداند ایمیل بزند

به امید آنکه زودتر آن امام همام ظهور کنند

اگر چنانچه شیعیان ما- که خداوند بر انجام طاعت خویش آنها را موفق گر داند – در راه وفای بعهد و پیمانی (پیمان ولایت ائمه اطهار)
  که بر دوش دارند همدل می شدند میمنت دیدار ما از ایشان  به تاخیر نمی افتاد و سعادت دیدن ما زودتر نصیبشان می شد دیداری بر مبنای شناختی درست و صداقتی از آنان نسبت به ما و ما را از شیعیان دور  نگه نمی دارد مکر اعمال بد آنان که به ما می رسد  و برای ما نا خوشایند و دور از انتظار است

خدایا من تو را دارم


این کلام امام سجاد علیه السلام در گوشم طنین افکند که :

خدایا ! من در کلبه حقیرانه خود چیزی دارم

که تو در عرش کبریائیت نداری ...

من تو را دارم و تو چون خود نداری .


آرزوی پرواز

امروز 5/7/1384

با چشمانی بسته شده و دلی پر از غوغا و صدایی بی آوا – که نمی داند هر آنچه می دانسته درست بوده یا نه – می نویسم .

از تو می پرسم ولی جواب دریافت نمی کنم ، کلافه می شوم و سر به بیراهه می گذارم و در آن بیراهه انبوهی از بیراهه ها دیده می شود ، چند قدم جلو می روم تا ببینم که در این بیراهه ها خبری هست و پاسخ پرسشم در این جا یافت می شود . . .

پس از کمی درنگ ندایی از درون به من فرمان می دهد بیرون بیا از این هیچستان ها-که  فقط هیچ پیدا می شود  و یا اگر پیدا  شود جوابی ،  لعاب خوبی به روی آن کشیده شده و درون آن پر از هیچ است .-

از بیراهه بیرون می آیم وقتی بیرون آمدم و به اطرافم نگاه کردم دیدم همه چیز در جای خودش است تازه رسیدم  به اول راه . . . !!!

امروز پس از خلاصی از این بیراهه ها آرزوی پرواز تمام وجودم را فرا گرفت

(پرواز واقعی نه پرواز خیالی که پس از  ... به وجود می آید )

می خواهم بروم به سوی آسمان، آنجا همه چیز آنگونه که باید باشند  هست  و یکرنگی شعارشان است ؛ در گوشه ای می اندیشم که چگونه می توانم پرواز کنم مثل پرنده ها ، آزاد در آسمان  ، آسمان بدون مرز

و هنوز در اندیشه پروازم به آنجا که حقایق خودشان را از من پنهان

نمی کنند  و  از تو می پرسم که در آسمان هستی یا زمین

شنیده ام  که آسمان و زمین را خدا در اختیار تو قرار داده  و همچنین گفته اند که روزی می آیی و راههای آسمان را باز می کنی

در این گوشه به انتظارت می نشینم  تا بیایی 
    . . .

به امید آمدنت

محمّد