نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

۱۳ روز مانده تا نیمه شعبان

چه قدر این روزها سریع می آیند و می روند

چه قدر راحت نام تو به صندوقچه دلها سپرده می شود

چه قدر راحت خیلی ها با نام تو آشنا می شوند و طعم شیرین محبت و ولایت تو در عمق جانشان می نشیند

چه قدر عجیب است که می خواهند نام تو را کنار شمشیر خلاصه کنند

و حال آنکه تو رحمت جهانیان هستی

دوست دارم همه بدانند

این زمان که همه به دنبالش می دوند و هنوز نتوانستند مهارش را بگیرند

در برابر تو سر تسلیم فرود می آورد چرا که می داند تو امام زمان هستی

و چقدر کوته فکر هستند آنها که می پندارند امام زمان نیازی به کارهای ما دارد حال آنکه ملائکه

خدمتگزار او هستند

پ.ن :  از درگاه خدا می خواهم امسال هر کسی یک نفر را با امام زمانش آشتی دهد

همتی کنیم و قدمی برداریم همان اندازه که می توانیم

نظرات 6 + ارسال نظر
سینا 1387/05/14 ساعت 01:02 http://bon1.blogsky.com

یعنی همون وایسا دنیا دیگه ..
بابا مرسی قلم ... خوب می نویسی رفیق ایول داری

سارا 1387/05/14 ساعت 01:21 http://ghasedak303.blogfa.com

:)
چه کار نیکویی ( اشاره به مطلب پ.ن )

سلام برادر خوبید ؟ صبح بخیر ... خوشحالم که هر روز می نویسید اینقدر ساده و دنشین...اللهم عجل لویک الفرج

حسنا 1387/05/14 ساعت 23:08 http://hhoram.blogsky.com

این روزها که می گذرد ، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار
یک لحظه بی بهانه توقف کند
تا چشم های خسته ی خواب آلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در قاب
و طرح واژگونه ی جنگل را
در آب بنگرند
آن روز
پرواز دستهای صمیمی
در جستجوی دوست
آغاز می شود
روزی که روز تازه ی پرواز
روزی که نامه ها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را
امضا کنیم
و مثل نامه ای بفرستیم
صندوقهای پستی
آن روز آشیان کبوترهاست
روزی که دست خواهش ، کوتاه
روزی که التماس گناه است
و فطرت خدا
در زیر پای رهگذران پیاده رو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
روزی که روی درها
با خط ساده ای بنویسند :
" تنها ورود گردن کج ، ممنوع ! "
و زانوان خسته ی مغرور
جز پیش پای عشق
با خاک آشنا نشود
و قصه های واقعی امروز
خواب و خیال باشند
و مثل قصه های قدیمی
پایان خوب داشته باشند
روز وفور لبخند
لبخند بی دریغ
لبخند بی مضایقه ی چشم ها
آن روز
بی چشمداشت بودن ِ لبخند
قانون مهربانی است
روزی که شاعران
ناچار نیستند
در حجره های تنگ قوافی
لبخند خویش را بفروشند
روزی که روی قیمت احساس
مثل لباس
صحبت نمی کنند
پروانه های خشک شده ، آن روز
از لای برگ های کتاب شعر
پرواز می کنند
و خواب در دهان مسلسلها
خمیازه می کشد
و کفشهای کهنه ی سربازی
در کنج موزه های قدیمی
با تار عنکبوت گره می خورند
در دست کودکان
از باد پر شوند
روزی که سبز ، زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند
بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نیاز داشته باشند
بشکنند
آیینه حق نداشته باشد
با چشم ها دروغ بگوید
دیوار حق نداشته باشد
بی پنجره بروید
آن روز
دیوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها
پرچینی از خیال
در دوردست حاشیه ی باغ می کشند
که می توان به سادگی از روی آن پرید
روز طلوع خورشید
از جیب کودکان دبستانی
روزی که باغ سبز الفبا
روزی که مشق آب ، عمومی است
دریا و آفتاب
در انحصار چشم کسی نیست
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه !
ای روزهای سخت ادامه !
از پشت لحظه ها به در آیید !
ای روز آفتابی !
ای مثل چشم های خدا آبی !
ای روز آمدن !
ای مثل روز ، آمدنت روشن !
این روزها که می گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم !
اما
با من بگو که آیا ، من نیز
در روزگار آمدنت هستم ؟

مهر 1387/05/15 ساعت 01:47 http://Doayam.blogsky.com

سلام دعای زیبایی کرده اید و برایش الهی آمین... در زیر سایه خداوند در پناه محبت امام زمان باشید!

تا ذره ای ازمحبت غیرخدا در دل باشد

محال است انسان به چیزی از

اسرار الهی دست یابد.

شیخ رجبعلی خیاط

حسنا 1387/05/15 ساعت 09:54 http://www.hhoram.blogsky.com

سلام
مرصی
خوشحال می شم لینک باشیم

لطف دارید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد