نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

قصه ما و ارتباط با خدا

قصه از اونجا شروع میشه که ما آدمها می خواهیم به خواسته خودمون برسیم  

و در این بین می فهمیم که توانایی رسیدن به اون خواسته رو نداریم  

یعنی این قدر تلاش می کنیم تا به خواسته مون برسیم وقتی نتونستیم  

به فکرمون می رسه بیاییم و با خدا آشتی کنیم نماز بخونیم شاید قرآن رو هم باز کنیم  

نمی خوام بگم این آشتی بده  

اما خدا کنه همیشگی بشه ! 

 خلاصه با خدا آشتی می کنیم میگیم خدایا همین یک خواسته من رو برآورده کن  

کلی گریه و زاری می کنیم 

 (تازه خوبه این قدر فهمیدیم که به غیر از درگاه  خدا و اهل بیت جایی دیگه نرویم)

این قدر به خدا میگیم ای خدا حاجت من رو بده دیگه بچه خوبی میشم دیگه شیطونی نمی کنم  

  اگه اوضاع بر وفق مراد ما بشه که خیلی خدای خوبی داریم  

اگه نه که تازه شروع می کنیم به خدا شکایت می کنیم خدایا چرا من ، تو این همه مخلوقاتت چرا من ؟  خلاصه دیگه همه اش به خدا شکایت می کنیم  

 

این قصه رو شاید همه تون شنیده باشید   

 

حالا من می خوام بگم قصه ما کجاش اشکال داره ؟ 

البته این نظر من هست شما هم اگه نظری دارید بدهید   

ما بنده ها یادمون میره که این قدر خدای خوبی داریم که این قدر راحت به ما اجازه می ده با او صحبت کنیم و از او بخواهیم    

برای همین فکر می کنیم  

طلب کار خدا هستیم و از این که بنده هستیم پاک فراموش می کنیم

 بعضی وقتها هم کلی نذر و نیاز می کنیم تا اون چیزی که می خواهیم بشه  

غافل از اینکه اون چیزی که خدا برای ما آدمها می خواد خیلی بهتره  

و اون چیزی که خواسته ما هست شاید به نفع ما نباشه  

برای همین این قدر خواستن برای چیزی که به نفع ما نیست شاید درست نباشه  

 

خلاصه سعی کنیم تسلیم رضای خدای باشیم و برای رسیدن به خواسته مون سعی و تلاشمون  

رو داشته باشیم ولی نتیجه رو به خدا واگذار کنیم  

 

نظرات 9 + ارسال نظر

سلام نتیجه گیری جالبی بود
هنوز محضر خدا رو درک نکردیم

مثل آب خوردن گناه میکنیم
مثل آب خوردن توبه میکنیم
مثل آب خوردن دوباره گناه میکنیم
...
سیکل الی الابد داره این روال
الهی العفو والامان

مهدی آزاده 1387/08/08 ساعت 08:32

قلمت همچنان نوک تیز!

بله ... همین طوره

سلام
واقعن مطلبه درستی بود!!!
وقابل تامل!!!
همینه!!! وقتی کارمون گیر میکنه /!! یادش می افتیم!!!
یاحق..

سلام
میگن یه روز یه مرد متمکنی میره به بازار غلامی خریداری کنه...به کسی میرسه...
ااز اون میپرسه اسمت چیست؟!
میگه آن چیز که تو نامی
می پرسه چه می خوری؟!
جواب میده : آن چه تو خورانی
میگه چه می پوشی...؟!
پاسخ میاد :‌آن چه تو پوشانی!
سوال می پرسه...:چه می کنی؟!
و جواب میده: آن چه تو خواهی...!
میگن طرف غش میکنه و بیهوش میشه...
وقتی به هوش میاد ازش میپرسن چه شد... و چه طور شد؟!
جواب میده تا به حال یک لحظه هم خدا رو اینطور که این بنده بوده ، بنده نبودم!
الهی عبیدک ببابک...
اما مرد میدون تو بزنگاه های امتحان مشخص میشه...
تعارف هم ندارن...
خدا ردمون نکنه...
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا!
یاعلی عزیز دل

رهگذر 1387/08/10 ساعت 18:25

جالب بود. تسلیم رضای خدا بودن خیلی سخته ولی شرط بندگی همینه.
یکی دیگه از الطاف خداوند در حق ما بنده هاش اینه که ما را بیشتر از حد توانمون امتحان نمیکنه،خودشون فرموده اند: لا یکلف الله نفسا الا وسعها. پس هر وقت به غم ،رنج و سختیهای زندگی رسیدیم باید با ارتباط برقرار کردن با خداوند قادر نیرو و قدرت بگیریم و مطمئن باشیم خدا قدرت و توان مقابله با مشکل را در ما قرار داده،
اگر این لطف خدا شما حال ما نمی شد و بیشتر از حد و ظرفیت روحی مان رنج و سختی می دیدیم، خدا می دونه که چه بنده های خدانشناسی می شدیم و به چه انحطاط و گمراهی می رسیدیم.
خدایا شکر که تو خدای من هستی

با این همه...

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم



اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست



از خوبی تو بود
که من
بد شدم!

موفق باشید

این تسلیم بودن ها، با همه ی سختیش، شیرینی هایی داره که به سختیشون می ارزه. به شرطی که همه چی رو بسپاریم دست صاحبش.
ان شاءالله حلاوت این تسلیم های زیبا رو بچشید.
در پناه پدری که مهربانانه صلاح فرزندانش رو طلب می کنه!
التماس دعا

soosan 1388/06/23 ساعت 15:44

قشنگ زدی به هدف
خیلی جالب اشکال کارمون رو گفتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد