نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

استخدام یک برده

بعد از مدتهای زیادی کار در یک شرکت وقتی با تو رفتاری مثل یک برده داشته باشند چه حسی بهت دست میده ؟

وقتی فکر کنی می خوان تو یک قفس بندازنت و هیچ امکانات اضافی بهت ندن چی ؟

وقتی هم صدات در بیاد فقط بهت وعده وعید بدن که اگر چی ...

ولی باید آروم باشی و مثل برده ها بگی هر چی ارباب بگه

تو نقشی در تصمیم گیری نداری فقط باید بگی چشم

اگر بخواهی به بیرون نگاه کنی یه دفعه یه سیلی میاد روی صورتت که تو برده ای مثل اینکه حواست نیست

وقتی فکر می کنی از یک منشی هم امکانات رفاهی ات کمتر هست دیگه مطمئن میشی برده بودن رو باید بهتر بفهمی و هر چه بیشتر چشم بگی درجه ات بالاتر میره و بهره کشی از تو بیشتر

خوب که نگاه می کنی می بینی خیلی از اطرافیانت هم همین طور هستن

ولی اونها سعی می کنن تو بردگی خودشون حرفه ای باشند یک مسائلی رو پیش خودشون نگه دارن تا ارباب به این راحتی نتونه بهشون زور بگه

خلاصه این پر تنفر ترین احساسی هست که این روزها دارم

اون هم شرکتی که دم از خدا و پیغمبر می زنه

مثلا هر مناسبتی شیرینی می گیره

ولی موقع تعیین حقوق تو رو آدم حساب نمی کنه و مثل برده ها میگه همینی که هست

موندم این مسلمانی ها خلاصه شده به عید گرفتن ها و شام دادن ها

یا نه توی زندگی ها هم رنگی ازش دیده میشه

نه نه اشتباه نکنین من بی اعتقاد نشدم

فقط دارم به این فکر می کنم امام دوم ما امام حسن مجتبی تو همین ایام که در حال عبادت و بندگی خدا و اعتکاف در کعبه بودند وقتی یک نفر میاد میگه  آقا ضمانت من رو بکنید وام دارم

حضرت اعتکافشون رو به هم می زنند از اون حالت عبادت و بندگی بیرون میان

و میرن که مشکل اون بنده خدا رو حل کنند

شاید هر کی دیگه بود یه توجیهی می آورد

می گفت مگه نمی دونی من تو اعتکافم نمی تونم بیام

برات دعا می کنم کارت حل بشه

یا برو پیش فلانی کارت رو راه بندازه

و از این توجیهاتی که تو ذهن خودمون هم هست