ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
نوشتم ای کاش
باز خط زدم
امّا دلم نیومد روی کلمه ی کاش خط بکشم
نتونستم خودم رو قانع کنم
چون هنوز خیلی آرزوها بود
که می خواستم به واقعیت برسه
این بار نیرویی از درون گفت : بنویس
کاش تو می آمدی !
کاش هوای گرم اطراف
وجود نازنینت
لحظه ای وزیدن می گرفت ،
و بر قلب سرد و بی روح من می دمید
تا هوایی کوی توی گردم .
کاش نوای دلنشین
قرآن تو
به گوش های من می رسید ،
دیگر من را چه رغبت به شنیدن صدای بیگانه،
همیشه بیم آن داشتم
که نتوانم صدای باران را بشنوم
کاش از آسمان باران می آمد
و من در باران پیراهنم را می شستم ،
خوب که تمیز می شد
آن را بر طناب آویزان می کردم ،
تا نسیم کویت بر آن بوزد ،
زمانی که در تن من جا گرفت ،
مرا از غیر تو جدا سازد
ولی آمدنت با وصف تو را شنیدن بسی متفاوت است
و به همین خاطر نوشتم :
کاش تو می آمدی !
و آن قدر آرزوها را برآورده می کردی،
که دیگر نه تنها یأس و شکستی نبود بلکه
امید هم دنبال آرزویی می گشت
که برآورده اش نکرده باشی
کاش تو می آمدی !
و ای کاش ها دیگر معنایی نداشت ،
چرا که تو بهشت زمین
را برای ما به ارمغان آورده بودی
این بار صفحه آخر دفترم نوشتم
منتظر خط زدن همه ای کاش ها می مانم
خدایا برگزیده درگاهت ،
حجة ابن الحسن المهدی
را زودتر برسان.
آمین