ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
گفتند: تو که بیایى خون به پا مى کنى،جوى خون به راه مى اندازى و از کشته پشته مى سازى و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست مثل اینکه حادثه اى به شیرینى تولد را کتمان کنند و تنها از درد زادن بگویند.
ما از همان کودکى، تو را دوست داشتیم. با همه فطرتمان به تو عشق مى ورزیدیم و با همه وجودمان بى تاب آمدنت بودیم.
عشق تو با سرشت ما عجین شده بود و آمدنت ، طبیعى ترین و شیرین ترین نیازمان بود.
اما ... اما کسى به ما نگفت که چه گلستانى مى شود جهان ، وقتى که تو بیایى.
همه، پیش ازآنکه نگاه مهرگستر و دستهاى عاطفه تو را توصیف کنند، شمشیر تو را نشانمان دادند.
آرى ، براى اینکه گلها و نهالها رشد کنند، باید علفهاى هرز را وجین کرد و این جز با داسى برنده و سهمگین ، ممکن نیست.
ادامه مطلب ...