نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

من خودم را گم کرده ام


چند روز پیش وقتی داشتم تو فضای ذهنم قدم می زدم،



ناگهان به یک آدم برخوردم خیلی قیافه عجیبی داشت



امّا می خندید یک نیشخند به من زد و رد شد



پشت کاپشنش نوشته بود:



من خودم را گم کرده ام هر کس خود من را پیدا کرد هر چه زودتر به من خبر بدهد



خیلی جالب بود یک آدمی هم پیدا شده بود که فهمیده بود خودش رو گم کرده



به فکر فرو رفتم و با لحن شکاکانه ای به خودم گفتم : تو چی ؟؟



دیدم من خودم رو با خیلی چیزهای که امروزه در این مدرنیته مطرح است جایگزین



کرده ام و تازه فکر می کنم بله دیگه ما خیلی کارمون درسته و حرف نداریم



به خودم گفتم : امروزه



خودم = پولم!!



خودم = لباسم و مقامم!!



خودم = حرفم و تفکرم!!



خودم = آنچه مردم می گویند : تا من این جوری باشم!!



خودم = این جوری که نمیشه ، مردم چی می گویند!!



خودم = کارم !!



امّا کسی به من نگفته بود



خودم = انسانیت،مردانگی،آزاد اندیشی



به خودم گفتم : از فردا باید همه آدمها رو بیدار کنم



باید مثل همون آدمه بنویسم پشت کاپشنم آقا من خودم رو گم کرده ام



امّا با حرف مردم چی کار میشه کرد ؟!!



یک نقطه درباره حضرت زهرا (سلام الله علیها)

 

وقتی روز ولادت حضرت زهرا (سلام الله علیها )می آید ،

 شادی تمام وجودم را فرا می گیرد و به  خودم گفتم :  آیا او را می شناسی ؟

 

 جواب می دهم که شخصیت او سرّ است و هر کسی نمی تواند این شخصیت را توصیف کند  و در این مقام همچون منی نتواند بگوید شمه ای از اوصافش را

 

امّا چند نکته قابل ملاحظه از زندگی آن بانوی عالمیان به ذهنم آمد

 

1- از جملاتی که از آن بزرگوار نقل شده است جمله معروف (الجار ثم الدار ) اول همسایه بعد خودت ،

 

2- رسول خدا شأنی بالاتر از یک فرزند برای ایشان قائل بودند و این مطلب از لقب ام ابیها به وضوح استفاده می شود

3- رسول خدا هدیه ای به ایشان دادند به نام تسبیح حضرت زهرا (سلام الله علیها)

و همه ائمه توصیه اکید کردند که بعد از نمازهایتان  بخوانید این تسبیح با فضیلت را

این اقدام پیامبر و بعد تأکید ائمه معصومین بعید نیست که به خاطر زنده ماندن نام این بانوی بزرگوار باشد .

 

و این یک نقطه بود از صدها خط عظمت آن بزرگوار

 

ساعت بی اصطکاک



ساعت

اصطکاک

هر ساعتی که میگذره یک اصطکاکی با شما داره یعنی گذر زمان از کنار شما یک اصطکاکی رو با وجود شما ایجاد می کنه این اصطکاک اجتناب ناپذیره و باید اون رو

قبول کرد ، امّا یک اصطکاک دیگه هم هست و اون اصطکاک آدمها با یکدیگر است بعضی وقتها این اصطکاک ها اون قدر زیاد میشه که دیگه قابل تحمل نیست

حالا سوال اینه چی میشه یک وقتی بیاد که دیگه آدمها با هم اصطکاک نداشته باشند و بتونند همدیگه رو نابود نکنند و به جای اون انسانیت رو به هم هدیه کنند

خدایا اون روز رو برسون که دیگه گرگی پیدا نشه تا گوسفند رو بخوره


در سوگ صدیقه طاهره (سلام الله علیها )



تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت

کعبه ویران شد حرم از آه صاحبخانه سوخت

شمع بزم آفرینش ، با هزاران اشک و آه

شد چنان کز دود آهش سینه کاشانه سوخت
. . .
سینه ای کز معرفت گنجینه اسرار بود

کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود

طور سینای تجلی مشعلی از نور شد

سینه ی سینای عصمت مشتعل از نار بود

ناله بانو زد اندر خرمن هستی شرر

گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
. . .
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان

آن که جبریل امینش بنده ی دربار بود

از قفای شاه ، بانو با نوایی جان گداز

تا توانایی به تن ، تا قوت رفتار بود

گر چه بازو خسته شد ، وز کار دستش بسته شد

لیک پای همّتش بر گنبد دوّار بود
. . .
زهره زهرا چو از آسیب پهلو در گذشت

چشمه های خون ز چشم ثابت و سیّار ریخت

مهبط روح الامین تا پایمال دیو شد

شورشی سر زد که سقف گنبد دوّار ریخت

از هجوم عام بر ناموس خاص لا یزال

عقل حیران ، طبع سرگردان ، زبان لال است لال
. . .
کی روا بودی رود سر گرد کوی این و آن

آن که بودی خاک راهش سرمه چشم مَلک ؟

مستجار هر دو گیتی قبله حاجات بُرد

دست حاجت پیش انصار و مهاجر ، یک به یک

بی وفا قومی ، دل آنان ز آهن سخت تر

وعده های سست آن ها چون هوایی در شبک

پاس حق هرگز مجو از مردم حق ناشناس

هر که حق را ننگرد کورَش کند حقّ نمک


همچو قمری،با غمش عمری به سر باید کنی

چاره دل را هم از این رهگذر باید کنی ‍

نور حق در ظلمت شب رفت در خاک ،ای دریغ !

با دلی از خون لبالب رفت درخاک ، ای دریغ !
. . .
حامل انوار و اسرار رسالت ، آن که بود

جبرئیلش طفل مکتب ، رفت در خاک ، ای دریغ !
. . .
شد ظهور غیب مکنون ، باز غیب مستتر

تربتش از خلق پنهان همچو سرّ مستتر

دیوان مفتقر (محمد حسین غروی اصفهانی ) ص ۱۹۴تا۱۸۸