ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش | بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش | |
از بس که دست میگزم و آه میکشم | آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش | |
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود | گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش | |
کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو | بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش | |
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد | بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش | |
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون | آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش | |
ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام | جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش |
میلاد امام مهربانی ها رو بهتون تبریک میگم
بهتون پیشنهاد می کنم روی این حدیث خیلی دقت کنین
امام رضا علیه السلام :
مثل کسانی که در روز غدیر به ولایت امیرالمومنین علیه السلام ایمان آوردند
مثل ملائکه است در سجودشان به آدم و
مثل کسانی که ایمان نیاوردند مثل شیطان است .
بعد از مدتهای زیادی کار در یک شرکت وقتی با تو رفتاری مثل یک برده داشته باشند چه حسی بهت دست میده ؟
وقتی فکر کنی می خوان تو یک قفس بندازنت و هیچ امکانات اضافی بهت ندن چی ؟
وقتی هم صدات در بیاد فقط بهت وعده وعید بدن که اگر چی ...
ولی باید آروم باشی و مثل برده ها بگی هر چی ارباب بگه
تو نقشی در تصمیم گیری نداری فقط باید بگی چشم
اگر بخواهی به بیرون نگاه کنی یه دفعه یه سیلی میاد روی صورتت که تو برده ای مثل اینکه حواست نیست
وقتی فکر می کنی از یک منشی هم امکانات رفاهی ات کمتر هست دیگه مطمئن میشی برده بودن رو باید بهتر بفهمی و هر چه بیشتر چشم بگی درجه ات بالاتر میره و بهره کشی از تو بیشتر
خوب که نگاه می کنی می بینی خیلی از اطرافیانت هم همین طور هستن
ولی اونها سعی می کنن تو بردگی خودشون حرفه ای باشند یک مسائلی رو پیش خودشون نگه دارن تا ارباب به این راحتی نتونه بهشون زور بگه
خلاصه این پر تنفر ترین احساسی هست که این روزها دارم
اون هم شرکتی که دم از خدا و پیغمبر می زنه
مثلا هر مناسبتی شیرینی می گیره
ولی موقع تعیین حقوق تو رو آدم حساب نمی کنه و مثل برده ها میگه همینی که هست
موندم این مسلمانی ها خلاصه شده به عید گرفتن ها و شام دادن ها
یا نه توی زندگی ها هم رنگی ازش دیده میشه
نه نه اشتباه نکنین من بی اعتقاد نشدم
فقط دارم به این فکر می کنم امام دوم ما امام حسن مجتبی تو همین ایام که در حال عبادت و بندگی خدا و اعتکاف در کعبه بودند وقتی یک نفر میاد میگه آقا ضمانت من رو بکنید وام دارم
حضرت اعتکافشون رو به هم می زنند از اون حالت عبادت و بندگی بیرون میان
و میرن که مشکل اون بنده خدا رو حل کنند
شاید هر کی دیگه بود یه توجیهی می آورد
می گفت مگه نمی دونی من تو اعتکافم نمی تونم بیام
برات دعا می کنم کارت حل بشه
یا برو پیش فلانی کارت رو راه بندازه
و از این توجیهاتی که تو ذهن خودمون هم هست
به طاها به یاسین به معراج احمد
به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی
به وحی الهی به قرآن جاری
به تورات موسی و انجیل عیسی
ادامه مطلب ...
حضرت آیتالله العظمی وحید خراسانی اظهار داشت: روز شهادت حضرت زهرا(س) به حول و قوه خدا و به عنایت ولیعصر(عج) در این مملکت علمی بلند شد که کمر وهابیت را شکسته و دنیا را بیچاره کرد.
به گزارش شفقنا، حضرت آیتالله حسین وحید خراسانی از مراجع تقلید، در دیدار با گروهی از دانشجویان و فضلای سبزوار که عصر امروز در دفتر این مرجع تقلید در مشهد مقدس برگزار شد، گفت: گفته اند که در فاطمیه جوانان دامن همت به کمر زده اند و آن حرکت مظلوم را احیا کرده اند.
ادامه مطلب ...
دوهفتهنامه فوربز فهرستی از افراد زیر ۳۰ سال را منتشر کرده است که به نوشته این نشریه، دنیا را تغییر خواهند داد. این فهرست که به ۳۰ زیر ۳۰ مشهور است، در بخشهای پانزدهگانهای چون رسانه، هنر، انرژی، اقتصاد، ورزش، فناوری و مواردی دیگر تقسیم و در هر کدام از این دستهها ۳۰ نفر فرد تأثیرگذار همراه با زندگینامهای کوتاه معرفی شدهاند. در فهرست بخش فناوری نام چهار ایرانیتبار زیر ۳۰ سال به چشم میخورد.
ادامه مطلب ...
انبوه مردم ساده تر فریب یک دروغ بزرگ را میخورند تا یک دروغ کوچک
آدولف هیتلر
پ.ن : هر چی بزرگتر دروغ بگی متاسفانه موفق تری
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
سرما بیداد می کند . و من یک دانشجوی ساده با پالتویی رنگ رو رفته ، در یکی از بهترین شهرهای اروپا ، دارم تند و تند راه میروم تا به کلاس برسم . نوک بینی ام سرخ شده و اشکی گرم که محصول سوز ژانویه است تمام صورتم را می پیماید و با اب بینی ام مخلوط میشود .دستمالی در یکی از جیب ها پیدا می کنم و اشک و مخلفاتش را پاک می کنم و خود را به اغوش گرمای کلاس میسپارم . استاد تند و تند حرف میزند، اما ذهن من جای دیگری است . برف شروع میشود، آنرا از پنجره کلاس میبینم و خاطرات مرا میبرد به سالهای دور کودکی ..... وقتی صبح سر را از لحاف بیرون اورده و اول به پنجره نگاه میکردیم و چه ذوقی داشت وقتی میدیدی تمام زمین و اسمان سفیدپوش است و این یعنی مدرسه بی مدرسه ...پس خودت را به خواب شیرین صبحگاهی میهمان میکردی و مواظب بودی انگشتان پاهایت بیرون از لحاف نماند و یخ بکند ..... خاطرات مرا به برف بازی با دستکش های کاموایی میبرد ..که اول سبک بودند و هرچه میگذشت خیس تر میشدند و سنگین تر .... یاد لبو های داغ و قرمز که مادر می پخت و از ان بخار بلند میشدو حالا دختری تنها و بی پول و بی پناه که در یک سوییت ؟؟ دوازده متری زندگی میکند و با کمک هزینه 300یوری دانشگاه باید زندگی کند و درس بخواند . این ماه اوضاع جیبم افتضاح است .البته همیشه افتضاح است اما این ماه بدتر ، راستش یک هزینه پیش بینی نشده بیشتر از نصف ماهیانه ام را بلعید و این وضع را بوجود اورد ، ان هم وقتی که نصف اولیه اش را خرج کرده بودم و این یعنی تا اخرماه هیچ پولی درکار نبود. نمی دانم برای شما هم پیش اماده یا نه، که پس اندازی نداشته باشید و فقط به درامدتان که زیاد هم نیست متکی باشید .
ادامه مطلب ...
ای راحــــت روانــــم، دور از تــــو نــــاتــــوانــــم
بــاری، بــیــا کــه جــان را در پــای تــو فــشــانـم
ایـــن هـــم روا نـــدارم کـــایـــی بـــرای جـــانــی
بـــــگــــذار تــــا بــــرآیــــد در آرزوت جــــانــــم
بــــگــــذار تــــا بــــمــــیــــرم در آرزوی رویـــت
بــی روی خــوبــت آخــر تــا چــنــد زنــده مـانـم؟
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد
سیبها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلا این صحنه را... نمیدانم
در من انگار میشود تکرار
آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه
گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن