نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

یا حسین

 

عاشورا صحنه ای بود از انسانیت در مقابل همه سپاه شیطان

و اکنون یاد آن روز  یعنی

یاد همه انسانیت

یاد آن روز که می خواستند نامی از انسانیت نباشد و جوانمردی را در زیر چکمه های زور نابود کنند و

عطش انسانها را تا سراسر تاریخ سیراب نکنند

و معنای آزادی را صحنه زندگی محو کنند .

و این چنین بود که من و شما

به یاد آن روز هستیم

 

به بهانه محرم

ya hosein

 

راستش رو بخواهی این کلام رو که در این عکس خوندی

از امام زمان من و شماست

میگن : امام حسین (علیه السلام )  چراغ هدایت و کشتی نجات هستند

من به این حرفی که میزنم اعتقاد دارم و باید بگویم این یک کلید است که باید ازش استفاده کرد

البته هر کسی استفاده کنه و اعتقادش این باشه حتما جواب میگیره

چون خیلی ها با هر اعتقادی . . .   ...

جواب گرفتند

امتحان کنید

یک کلمه درباره علم

 

نمی دونم شاید این بیت پروین اعتصامی به خیلی ها که دارند درس می خونند و به اصطلاح از همه بیشتر می فهمند

 

علم سرمایه هستی است نه گنج زر و مال

                                      روح باید که از این راه توانگر گردد

یه فکر

 

چند روزی هست که دارم فکر می کنم این پنج شنبه چه اتفاقی افتاده

با خودم میگم

باید بفهمم

یکی از دوستهایم می گفت : خیلی وقت پیش ها در این روز مسیر هدایت انسانها ترسیم شده خیلی واضح

نظر شما چیه ؟

فکر

mind

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

       همه اش تقصیر این فکره

   آخر یه روزی . . .  

  از دستش راحت میشم    شاید ناراحت

مهم نیست

اما برای خیلی ها مهمه

نمی دونم چرا دارم این قدر پر رمز و راز صحبت میکنم

می خواستم بدونم شما فکر می کنید یا به افکار بقیه فکر می کنید   نمی دونم چقدر از شماها عمق این مطالب رو حس می کنید

اما آرزو می کنم که یک روز بفهمید که هنوز نمی فهمید

یه عده آدم ها با فکرشون زنده هستند

یه عده هم زیاد فکر نمی کنند

از هر کدومشون هم که بپرسی میگن از این بهتر نمیشه 

شاید خیلی های دیگه با همین فکرشون خودکشی کردند

خیلی ها هم با بی فکری شون مردند

 

نمیدونم در این کلاف سر در گم 

من و تو باید چه جوری باشیم

همین الان یک جمله پر مغز و استخونی از امیر مومنان علی (علیه السلام ) به یادم اومد

ایشان می فرمایند:(نقل به مضمون )

برای دنیایت طوری باش که تا ابد می خواهی زنده بمانی

و برای آخرتت آن گونه باش که انگار فردا رفتنی هستی

 

شاید معنی این جمله این باشه که

که باید خودت تشخیص بدهی 

بعضی کارها رو باید دربارشون فکر کنی

و به خیلی چیزها اهمیت ندهی

 

 

 

 

 

می نویسمت امید ، می خوانمت ای خدا ( قشنگ ترین متن من )


می دانم دوستم داری ، از همه کس و هر چیز که در این دنیا هست هم بیشتر ، اصلاْ این مقیاس


من درست نیست ، توصیف کودکانه است .


وقتی محبتت را احساس می کنم از خودم شرمنده می شوم چرا که من آنگونه که تو خواستی


نبودم ولی تو با من آنگونه بودی که من می خواستم،


وقتی شنیدم که از بزرگترین نابخشودنی ها (گناهان)، ناامیدی از درگاهت را برشمردی به یقین


فهمیدم که تو چقدر بندگانت را دوست داری ؛ و این فکر وقتی به ذهنم آمد که از همه جا و


همه کس ناامید شده بودم ،


یادم آمد که خدا برای من سدی ایجاد کرده تا نبینم یأس را .


خدایا


همیشه به لطفت امید داشتم ، و تو را می خواندم آن چنان که دوست داری بخوانمت ،


و با تمام وجود صدایت می زنم و به گدایی خانه ات افتخار می کنم، و نیازم را به همچون تو بی نیازی


تقدیم می دارم .


نمی دانم خدا را چقدر می شناسی ، اما خدایی که من می شناسم


آن قدر من را دوست دارد که نمی خواهد من فراموشش کنم در حالیکه من از سویش گریزانم


و از این رو است که خداوند مرا به ناامیدی از دیگران می رساند تا دوباره به سویش آیم و او را


بخوانم ،


بخوانم آن خدای حقیقی واقعی را ، نه آن خدای موهومی خیالی تصوری را


امیدوارم که تو ای خواننده متوجه شوی


خدایا می خوانمت چون تو خود وعده اجابتم دادی آن هنگام که ناامیدی را از پیش من راندی


و مرا هر لحظه امیدوارم کردی و شتابم را بیشتر نمودی به سمت کمال .


اگر چه من با یک نافرمانی تو شایسته عذاب هستم ، و تو می خواهی مرا در حالتی بین


ترس و امید نگه داری تا من در تعادل بمانم و انسان باشم .


امید آن روزی را دارم که


این ناامیدی ( از جنس تاریکی و ظلمت ) به


امیدی ( از جنس روشنایی و نور ) تبدیل گردد .



من اینجا بس دلم تنگ است

 

نفس عمیقی می کشم و سعی می کنم  فراموش کنم دلتنگی ام را

اما نمی شود هر چه به خودم می گویم فراموشی چاره توست نمی توانم خودم را قانع کنم

حتماْ می پرسی برای چه این قدر دلتنگی را با خود همراه داری راستش را بخواهی

شاید قسمتی از آن را بتوانم برایت بگویم

نمی دانم شاید از این چند کلمه که با تو گفتم : دلتنگ شدی و ادامه متن را نخوانی

اما من باید بنویسم

                   دلتنگ سلام یک آشنایم

                                                      دل تنگ تشکری گرم

                                                                     دل تنگ کمکی بدون چشم داشت .

راستش را بخواهی من از این دلتنگم که در این روزگار چرا انسان ها حرف از انسانیت و آزادی

می زنند ولی لحظه ای به دیگران این اجازه را نمی دهند که آزاد باشند  ؛ چرا همه ما وقتی

مشکلی داریم همدیگر می شناسیم و بعد از آن . . .  ؛ چرا انسانیت را به یکدیگر تقدیم نمی کنیم

؛چرا هر کس می خواهد به دیگری کمک کند با خود می گوییم دیوانه است به تو چه مربوط دیگران

می خواهند خودشان را به ته چاه بیاندازند ؛ من منافع خودم را داشته باشم آبروی هر کسی رفت

می خواست حواسش باشد ؛ دلتنگ فردی هستم که به آسمان بنگرد و به زمین توجهی نکند

دلتنگ کسی هستم که فقط منافع خودش را نبیند 

محبت را به دیگران تقدیم کند و چشم داشتی نداشته باشد

به این مردم یاد بدهد معنای انسانیت را

و مرا از  دلتنگی نجات دهد 

امیدوار آن روزگارانم

خدایا آیا می شود ؟؟ 

 

آرزوی پرواز

امروز 5/7/1384

با چشمانی بسته شده و دلی پر از غوغا و صدایی بی آوا – که نمی داند هر آنچه می دانسته درست بوده یا نه – می نویسم .

از تو می پرسم ولی جواب دریافت نمی کنم ، کلافه می شوم و سر به بیراهه می گذارم و در آن بیراهه انبوهی از بیراهه ها دیده می شود ، چند قدم جلو می روم تا ببینم که در این بیراهه ها خبری هست و پاسخ پرسشم در این جا یافت می شود . . .

پس از کمی درنگ ندایی از درون به من فرمان می دهد بیرون بیا از این هیچستان ها-که  فقط هیچ پیدا می شود  و یا اگر پیدا  شود جوابی ،  لعاب خوبی به روی آن کشیده شده و درون آن پر از هیچ است .-

از بیراهه بیرون می آیم وقتی بیرون آمدم و به اطرافم نگاه کردم دیدم همه چیز در جای خودش است تازه رسیدم  به اول راه . . . !!!

امروز پس از خلاصی از این بیراهه ها آرزوی پرواز تمام وجودم را فرا گرفت

(پرواز واقعی نه پرواز خیالی که پس از  ... به وجود می آید )

می خواهم بروم به سوی آسمان، آنجا همه چیز آنگونه که باید باشند  هست  و یکرنگی شعارشان است ؛ در گوشه ای می اندیشم که چگونه می توانم پرواز کنم مثل پرنده ها ، آزاد در آسمان  ، آسمان بدون مرز

و هنوز در اندیشه پروازم به آنجا که حقایق خودشان را از من پنهان

نمی کنند  و  از تو می پرسم که در آسمان هستی یا زمین

شنیده ام  که آسمان و زمین را خدا در اختیار تو قرار داده  و همچنین گفته اند که روزی می آیی و راههای آسمان را باز می کنی

در این گوشه به انتظارت می نشینم  تا بیایی 
    . . .

به امید آمدنت

محمّد