نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

نقطه سر خط

شخصی-فرهنگی- علمی

خود یا خدا مسئله این است

در پست قبلی یکی از دوستان پرسیده بودند
شما که میگی خود
پس این خود کیه یا چیه ؟
راستش تو این چند روز داشتم به همین مسئله فکر می کردم که خود چیه ؟
الان هم که دارم می نویسم دلم میگه ننویس اما نمی دونم یه نیرویی میگه همین چیزی که بلدی رو بگو
فقط بدونیم این تعریف شاید خیلی جاهاش برداشت شخصی باشه

راستش این خود خیلی راحتتر و آسونتر از این که فلاسفه یا . . . گفته اند میشه گفت : اون حقیقتی هست که شما نه می تونید بگویید نیست نه هم بگویید چیست یعنی وجودش برای شما محرزه ولی ماهیتش را نمی توانید بگویید یک جورایی این حقیقت را در وجودتون پیدا می کنید دقت کنید می یابید
نه می فهمید نه درک می کنید مسئله اصلی که در پست قبلی به آن اشاره شد اینه که آدمها این خوده رو با چیز های دیگه در زندگی شون اشتباه کردند
در عین حال میشه گفت این خود همون نفس هست و این نفس خیلی چموشه یعنی یک حالت نداره مدام در حال تغییر هست برای همین هم باید با علم و آگاهی
اون رو راهبری و راهنمایی کرد و در نهایت با عمل درست به سعادت دست یافت که این ترجمه ای بود از روایتی از معصومین
نفوس چموش است (النفس حرون ) و علم راهنمای آن است (و العلم قائد ) و عمل پیش برنده آن است (و العمل سائق)
در حقیقت این روایت برای همه زندگی ما یک خط مشی داده که هر چی خودم میگم درست نیست در هر زمینه و تخصصی باید به علم و دانش مراجعه کرد
سپس تصمیم گیری و در نهایت انجام کار
نکته ای رو در عنوان یادداشت اشاره کردم هم یک جورایی به این مطالبی که خدمتتون عرض کردم ربط داره

و اون اینه که آدمها در این دنیا کارهاشون رو

یا برای خدا انجام می دهند

یا برای خودشون

حالا اینجا خدا به من و شما اختیار داده که انتخاب کنیم

به خودمون بگیم کدوم رو انتخاب می کنیم

یک آیه خیلی قشنگ یادم اومد
براتون میگم
رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله و . . .
در بین همین مردم یک آدم هایی هستند مثل بقیه زندگی می کنند اما این ها یک مشخصه دارند و اون اینه که تجارت و پول در آوردن اونها رو از یاد خدا غافل نمی کنه اگه با این دیدگاهی که گفتم نگاه کنی میبینی این آدمها همیشه به یاد خدا هستن
اما یاد خدا چیه ؟
نمیدونم چرا یواش یواش طولانی میشه
یاد خدا در آیات و روایات معصومین که نگاه می کنی
چند چیز گفته شده
یکی نماز
دیگه گفتن ذکر خدا به زبان
و یکه دیگه که خیلی مهمه و زیاد گفته نشده یاد ائمه معصومین هست
خیلی مهمه
چون من و تو و همه شیعه ها رو اذیت می کنند و از این طرف سرگرم می کنند تا از یاد ائمه غافل بشیم

این در سراسر تاریخ شیعه بوده در یک روزگاری که خلفای جور می خواستند نام امیر المومنین محو بشه و دیگه شیعه اثری ازش نباشه
شیعه ها گفتند باید نام امیر المومنین را در زندگی هایمان جاری کنیم وقتی می خواستند از جایشان بلند شوند می گفتند یا علی
در هر حالتی نام امیر المومنین رو می گفتن تا فراموش نکنند شیعه بودنشان را

و اکنون که شیعیان لبنان ، عراق و در هر کجا که شیعه ای هست قصد دارند یا آنها را بکشند و یا آنها را سرگرم کنند
شاید بشود گفت کمترین کاری که من و شما میتونیم بکنیم اینه که
نام امام زمان را در زندگی هایمان جاری کنیم یعنی نام او را در زندگی جاری کنیم

یا مهدی یا مهدی یا مهدی

و اگر او نگاهی کند یک ذره ، کار خورشید می کند

نامش را در زندگی جاری کنیم
یادش را به ذهنمان پیوست کنیم
و از لطفش در کارهایمان کمک بگیریم
و شناختش را جزئی از زندگی کنیم

نمیدونم چرا حرفهایم این جوری شد از همه شما معذرت می خواهم

من خودم را گم کرده ام


چند روز پیش وقتی داشتم تو فضای ذهنم قدم می زدم،



ناگهان به یک آدم برخوردم خیلی قیافه عجیبی داشت



امّا می خندید یک نیشخند به من زد و رد شد



پشت کاپشنش نوشته بود:



من خودم را گم کرده ام هر کس خود من را پیدا کرد هر چه زودتر به من خبر بدهد



خیلی جالب بود یک آدمی هم پیدا شده بود که فهمیده بود خودش رو گم کرده



به فکر فرو رفتم و با لحن شکاکانه ای به خودم گفتم : تو چی ؟؟



دیدم من خودم رو با خیلی چیزهای که امروزه در این مدرنیته مطرح است جایگزین



کرده ام و تازه فکر می کنم بله دیگه ما خیلی کارمون درسته و حرف نداریم



به خودم گفتم : امروزه



خودم = پولم!!



خودم = لباسم و مقامم!!



خودم = حرفم و تفکرم!!



خودم = آنچه مردم می گویند : تا من این جوری باشم!!



خودم = این جوری که نمیشه ، مردم چی می گویند!!



خودم = کارم !!



امّا کسی به من نگفته بود



خودم = انسانیت،مردانگی،آزاد اندیشی



به خودم گفتم : از فردا باید همه آدمها رو بیدار کنم



باید مثل همون آدمه بنویسم پشت کاپشنم آقا من خودم رو گم کرده ام



امّا با حرف مردم چی کار میشه کرد ؟!!



یک نقطه درباره حضرت زهرا (سلام الله علیها)

 

وقتی روز ولادت حضرت زهرا (سلام الله علیها )می آید ،

 شادی تمام وجودم را فرا می گیرد و به  خودم گفتم :  آیا او را می شناسی ؟

 

 جواب می دهم که شخصیت او سرّ است و هر کسی نمی تواند این شخصیت را توصیف کند  و در این مقام همچون منی نتواند بگوید شمه ای از اوصافش را

 

امّا چند نکته قابل ملاحظه از زندگی آن بانوی عالمیان به ذهنم آمد

 

1- از جملاتی که از آن بزرگوار نقل شده است جمله معروف (الجار ثم الدار ) اول همسایه بعد خودت ،

 

2- رسول خدا شأنی بالاتر از یک فرزند برای ایشان قائل بودند و این مطلب از لقب ام ابیها به وضوح استفاده می شود

3- رسول خدا هدیه ای به ایشان دادند به نام تسبیح حضرت زهرا (سلام الله علیها)

و همه ائمه توصیه اکید کردند که بعد از نمازهایتان  بخوانید این تسبیح با فضیلت را

این اقدام پیامبر و بعد تأکید ائمه معصومین بعید نیست که به خاطر زنده ماندن نام این بانوی بزرگوار باشد .

 

و این یک نقطه بود از صدها خط عظمت آن بزرگوار

 

ساعت بی اصطکاک



ساعت

اصطکاک

هر ساعتی که میگذره یک اصطکاکی با شما داره یعنی گذر زمان از کنار شما یک اصطکاکی رو با وجود شما ایجاد می کنه این اصطکاک اجتناب ناپذیره و باید اون رو

قبول کرد ، امّا یک اصطکاک دیگه هم هست و اون اصطکاک آدمها با یکدیگر است بعضی وقتها این اصطکاک ها اون قدر زیاد میشه که دیگه قابل تحمل نیست

حالا سوال اینه چی میشه یک وقتی بیاد که دیگه آدمها با هم اصطکاک نداشته باشند و بتونند همدیگه رو نابود نکنند و به جای اون انسانیت رو به هم هدیه کنند

خدایا اون روز رو برسون که دیگه گرگی پیدا نشه تا گوسفند رو بخوره


در سوگ صدیقه طاهره (سلام الله علیها )



تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت

کعبه ویران شد حرم از آه صاحبخانه سوخت

شمع بزم آفرینش ، با هزاران اشک و آه

شد چنان کز دود آهش سینه کاشانه سوخت
. . .
سینه ای کز معرفت گنجینه اسرار بود

کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود

طور سینای تجلی مشعلی از نور شد

سینه ی سینای عصمت مشتعل از نار بود

ناله بانو زد اندر خرمن هستی شرر

گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
. . .
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان

آن که جبریل امینش بنده ی دربار بود

از قفای شاه ، بانو با نوایی جان گداز

تا توانایی به تن ، تا قوت رفتار بود

گر چه بازو خسته شد ، وز کار دستش بسته شد

لیک پای همّتش بر گنبد دوّار بود
. . .
زهره زهرا چو از آسیب پهلو در گذشت

چشمه های خون ز چشم ثابت و سیّار ریخت

مهبط روح الامین تا پایمال دیو شد

شورشی سر زد که سقف گنبد دوّار ریخت

از هجوم عام بر ناموس خاص لا یزال

عقل حیران ، طبع سرگردان ، زبان لال است لال
. . .
کی روا بودی رود سر گرد کوی این و آن

آن که بودی خاک راهش سرمه چشم مَلک ؟

مستجار هر دو گیتی قبله حاجات بُرد

دست حاجت پیش انصار و مهاجر ، یک به یک

بی وفا قومی ، دل آنان ز آهن سخت تر

وعده های سست آن ها چون هوایی در شبک

پاس حق هرگز مجو از مردم حق ناشناس

هر که حق را ننگرد کورَش کند حقّ نمک


همچو قمری،با غمش عمری به سر باید کنی

چاره دل را هم از این رهگذر باید کنی ‍

نور حق در ظلمت شب رفت در خاک ،ای دریغ !

با دلی از خون لبالب رفت درخاک ، ای دریغ !
. . .
حامل انوار و اسرار رسالت ، آن که بود

جبرئیلش طفل مکتب ، رفت در خاک ، ای دریغ !
. . .
شد ظهور غیب مکنون ، باز غیب مستتر

تربتش از خلق پنهان همچو سرّ مستتر

دیوان مفتقر (محمد حسین غروی اصفهانی ) ص ۱۹۴تا۱۸۸




شمیم یاد تو

اصلا الان قصد نداشتم مطلبی بنویسم .

اما نیرویی از درون من رو وادار کرد که بنویسم . . .

شاید این دل سیاه رو یک کبریت احمر پیدا بشه طلا کنه

این روزها آدمهایی رو می بینم که از دوست داشتن حرف میزنند ، یا بقول امروزی ها عشقولانه تیکه پاره می کنند ،

قلب هایی که دائم به یاد یک نفر ، در هیجانه و مثل شیشه هست ؛ چشم هایی ، که فقط اون رو برای یک

نفر قاب گرفتن ؛ و مثل مرواریده و احساساتی ، که مثل آیینه ساده و بی غل و غش تمام وجودشون رو فرا گرفته .

نمی دونم شما هم از اون آدمها هستین یا با این آدمها برخورد داشتید ؟ ؟

نکته جالبی که در برخورد با این آدمها می بینی ، صافی و سادگی اونها هست که خیلی جالبه

درست وقتی این مسئله توی ذهنم اومد با خودم گفتم : من و این آدمهای به این پاکی ،به جایی که به کارهامون رنگ خدایی بزنیم؛ بدون تعارف رنگ دل به
رفتارمون زده ایم

و تازه خیلی ادعا هم داریم !!

به خودم گفتم : مرد حسابی ! بیا کسی رو دوست داشته باش ،که معنای دوست داشتنه ، کسی که وقتی هوای دلت تاریک میشه ، خشکی تمام وجودت رو

فرا میگیره ، بارون یادش تمام جزیره دلت رو حاصلخیز می کنه ، میشه مثل یک زمین سرسبز ؛ کسی که معنای فراموشی رو توی دوستیهاش بلد نیست و فقط

به مهربانی فکر میکنه ، فقط مهربانی

کسی که در بهترین و شیرین ترین لحظه های عمرش ( وقتی با خدای بی نیاز صحبت می کند ) به یاد خطاها و لغزشهای من و

و امثال من می افته ، و برای اینکه خدا از هر لغزشی که داشتم بگذره ، از خدا برای من درخواست بخشش می کند .

من که لاف محبت او را می زنم ! هیچ نشانی از عشق و محبت او - نه در بالا ترین درجه ها بلکه در کمترین درجه شبیه همین دوست داشتن های زمینی که

گفتم - را ندارم .

و اکنون دوباره شمیم یادش بر قلب مرده ام می وزد و برای یک لحظه معنای زندگی را با تمام وجود حس می کنم .




بی نشانی نشانه اش شد

سلام بر بانویی که بی نشانی را نشانه خود کرد که در این روزگار اگر کسانی هستند که می خواهند پیدا کنند راه را

با خود بگویند : مسیحیان مادر حضرت مسیح را چگونه احترام می کنند

و مسلمانان با یگانه دخت پیامبرشان چگونه ؟؟؟

کلیمیان با نام مادر حضرت موسی قفل های بسته را باز می کنند

و مسلمانان قفل که نه در خانه یگانه دخت پیامبرشان را . . . به جای اینکه تبرک بجویند با نام دخت پیامبر به پیشگاه خدا

تا آنجا که توانستند نام او را حذف کردند و این چنین شد که تا کنون بی نشانی نشان او شد

سالروز شهادت آن بانوی یگانه را تسلیت می گویم

نگرشها یا قرائت های مختلف از دین

لطفا هر کسی این متن رو می خواند قبل از آن پست قبلی رو بخونه تا بدونه ما داریم چی میگیم

وقتی هر کسی یک عینک زد یا دید عینک بدرد نمی خورد یعنی می خواهد یه جور دیگه به این دنیا نگاه کنه

ما این نکته را نگرش هر فرد نسبت به دین می گوییم حالا بعضی ها اسمش رو گذاشتند قرائت

من نمی خوام بگم فقط من درست میگم و همه اشتباه می کنند چون اونقدر اطلاعات برای اظهار نظر ندارم

اما لازم میدونم که بگم همون طور که شما وقتی یک مطلبی می نویسید و می خواهید با نوشتن اون مطلب مفهومی را انتقال دهید و اگر کسی ابهامی در مورد

مطالب شما برایش بوجود آمد طبیعتا بهترین کسی که میتونه به شما جواب بده نویسنده هست یا کسی که شما اطمینان داشته باشید حرفهای نویسنده رو دقیقا

می دونه

اینجا هم وقتی بحث دین میشه ما چند ماخذ معتبر در دست داریم

یکی کتاب خدا دیگری بیان کننده کتاب خدا که این فرد باید مسلما با وحی ارتباط مستقیم داشته باشه

سوالی که خیلی ها مطرح می کنند این است که از کجا معلوم این مطالبی که به دست ما رسیده درسته یا نه ؟

اگر کمی اهل تحقیق باشید می توانید با مراجعه به تاریخ بفهمید شیعیان چه جوری از مطالب دین محافظت کردند تا دستخوش تحریف نشود

بعدش هم به هیچ علم دیگه ما گیر نمی دیم حالا چرا نمی دونم


خلاصه اگر نگرش من و شما نسبت به دین تصحیح بشه عالیه حرف نداره

از خدا می خوام که همه ما به نگرش درست دین دسترسی پیدا کنیم .

عینکی برای دین

 

خیلی دلم لک زده بود یک نوشته بنویسم در این مدت خیلی فکرها به ذهنم زد

اما یک جورهایی فکر می کنم این مطلبی را که میگم مهمه چون هر روز با اون درگیری داریم

همان طور که از عنوان یادداشت معلومه ما صحبت خود رو می خواهیم با عینک شروع کنیم چیزی که خیلی ها اون رو با عنوان چشم

خودشون در نظر می گیرند

امروزه عینک ۳ استفاده مهم داره

۱- عینک داشتن برای کلاس گذاشتن  ( پز دادن ) جنبه تزئینی

۲- عینک داشتن برای محافظت از نور آفتاب ( عینک دودی ) یا برای محافظت از اشعه های کامپیوتر ( عینک آنتی رفلکس )

۳- عینک داشتن برای امر مهم دیدن یا مطالعه کردن یا .. . می باشد

همه این ها رو گفتم که بدونیم

ما در مسئله دین و شناخت آن همین جوری هستیم

یعنی دین را با منافع خودمون ترجمه می کنیم

یا دین را مورد سوال قرار می دهیم

کمتر کسی پیدا میشه که برای هر سوالش بگرده ببینه واقعا جوابی هست یا نه

یعنی در مسئله دین تمام جانبه بنگرد

و جمله آخر من و خیلی های مثل من شاید فکر کردیم این دین بدون صاحب است و هر گونه جرح و تعدیل شخصی را مجاز می دانیم

امید که مولایم بیاید و بگوید : آنچه را که دلهای مردمان زنده شود و . . .

یک مصاحبه به یاد ماندنی


- سلام
             سلام

- میشه خودتون رو معرفی کنید .

              آره

- امّا شما که خودتون رو معرفی نکردید .

             نه اتفاقا من خودم رو معرفی کردم

- از خودتون بگید .

             من از اول بودم تا آخر هم هستم .

- ما که نفهمیدیم اگه اشکال نداره دوباره خودتون رو معرفی کنید .

باشه حالا که خیلی اصرار کردید چشم
من حقیقت هستم، شما خودتان خواستید
؛   من وجود دارم
همه فکر می کنند    من را می گویند                همه به من عمل می کنند
همه مرا دوست دارند                    خیلی ها در روبرو شدن با من مشکل دارند
و . . .

- خوب از دیدن شما خیلی خوشحال شدم .

برای چه ؟

- چون من خیلی وقته آگهی داده بودم شما را پیدا کنند و تا اکنون کسی از شما خبری برای من نیاورده است .

من که نمی فهمم

- خوب می دونید خیلی ها از هوای پاک صحبت می کنند ولی هوا را بیشتر آلوده می کنند. ( منظورم اینه که حقیقت را به حرف منحصر کرده اند ) .

این رو که من خودم هم می دونستم تازه می خواستم بگم که خیلی ها از من صحبت می کنند و حتی سر سوزنی مرا نمی شناسند .

- چه جالب من نمی دونستم .

تازه من میخواستم خیلی حرفها رو بهت بگم امّا نمی دونم به من اعتماد داری یا نه ‌‌   
شنیدم خیلی از این آدمها درباره من کتابهای قطور نوشته اند و می خواستند مرا توضیح بدهند و تشریح کنند
ولی من به بیشتر آنها اعتراض دارم چون می خواسته اند حرفهای خود را با قالب من بزنند و خودشون رو مطرح کنند .

- شما برای اونهایی که در حق شما این کارها رو کردند هیچ عکس العملی رو انجام ندادید .

چرا من در
وهله اول : سکوت کردم ، سکوت ، سکوت .

- سکوت ؟!سکوت چرا .

مگر شما آدمها نمی دانید سکوت سرشار از ناگفته هاست ، و این زمانی است که کسی از تو سوالی نمی کند یا می دانی توضیح سودی ندارد .

- کار دیگری انجام ندادی ؟

چرا من خودم را به خیلی ها نشان دادم تا مرا بشناسند و به بقیه بگویند : تا من هستم
و وجود دارم به آنها گفتم : هر چه می خواهید از من بپرسید تا بتوانید مرا به وضوح تعریف کنید ،و آنها هم سوالاتی کردند تا بتوانند مرا بهتر بیان کنند .

- خوب این جوری که خیلی خوب شد شما شناخته میشی دیگه ؟!!

من فقط این کارها و خیلی کارهای دیگر را انجام میدهم تا آنهایی که دنبال من هستند نه فواید من نه بخاطر سودی که از طرف من به آنها می رسد راه را پیدا کنند آنگاه که به سمت من آمدند از بهترین موهبت زندگی برخوردار می شوند و این بهترین هدیه من به آنهاست .

- به عنوان آخرین سوال می خواستم بدونم ، به نظر شما روزی میاید که همه شما رو بشناسند .

راستش من هم آرزو می کنم چنین روزی را ،
روزی که مردی از جنس محبّت به ترنم باران و به لطافت گلهای بهاری می آید
می گویند "تو آورنده همه حقیقتی و هر حقیقتی را تو آشکار می کنی تازه مهر ابطال بر همه باطل میزنی " ‍١


١- اشاره به قسمتی از زیارت حضرت صاحب الامر (علیه السلام ) و انّک محقّق کلّ حق و مبطل کلّ باطل

3 نقطه

نقطه ارتباط
وقتی دنیا برایت کوچک می شود آن قدر کوچک که دیگر همه دنیا را مانند نقطه ای در برابر چشمانت می بینی سر گشته و حیران به اطرافت می نگری تنهایی را در اعماق وجودت پیدا می کنی
به فکر چاره می افتی که چگونه بتوانی رهایی پیدا کنی از
تن هایی یا تنهایی
و شاید در اندیشه آنی که چه زیباست تنهایی
و ادامه می دهی آن را تا به جایی می رسی که نوشته اند :
« به تنهایی عبور ممکن نیست » این همان نقطه ارتباط است .
باید نفری را پیدا کرد تا عبور ممکن شود و این جا اختیار با توست که چه برگزینی ؟ و این انتخاب تو نشان دهنده هدف توست
و این که بفهمی چه چیز برای تو بیشترین ارزش را دارد .
اکنون تو یکی از سخت ترین و آسان ترین امتحان زندگیت را
می دهی ،
سخت از آن جهت که تو باید بهترین را انتخاب کنی
و آسان از آن جهت که انتخاب تو شاید در کسری از ثانیه پایان پذیرد
فکر می کنم . . .
و می گویم با تمام قدرت نهفته در وجودم آن چنان که بشنوند آنان که پنبه در گوششان نمی کنند – کسانی که می ترسند که حقیقت در اعماق وجودشان رسوخ کنند بدین جهت پنبه را در گوششان قرار می دهند –
و می نویسم تا آنان که با نوشته هایشان وجودش را تضعیف می کنند غافل از آنکه نور وجود او بر آنان می تابد و . . .
بگذریم . . .
او کسی است که هر صبح و شام به یاد من است و
فراموشم نمی کند و به سوی خویش می خواندم
ولی من . . .
او به یاد من است و اگر از او بخواهم بهترین راه ممکن را برایم پیش بینی و تدارک می نماید ، آن چنان که شاید روزی خواهم فهمید چقدر مرا دوست داشته .
و این حرفی بود از هزاران خوبی اش
آری برای تنهایی ام می گزینم او را ، همان کسی که به اندیشه خود او را غایب می پنداری در حالیکه به ندای درون تو را می خواند و تو . . .
این همه را گفتم :
تا به خودت اجازه دهی برای یک بار هم که شده با امام زمانت
شروع کنی روزی را(نقطه شروع)
و مرتبط باشی با او (نقطه ارتباط)
و همراهی اش کنی با کردارت تا آخر روز (نقطه همراهی)

-" اگر این ٣ نقطه را به هم وصل کنی مسیر و جاده زندگی ات را پیدا می کنی "-

و زمانی خواهی فهمید که این یک روز بهترین روز زندگی ات بوده
مطمئن باش که او تو را می بیند و می شنود آنچه را می گویی
و هر لحظه در صدد برآوردن خواسته های تو و آنانی است که از او
کمک خواسته اند .
به سویش شتابان می روم و به خود نهیب می زنم :
« سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم نخور »
و این جمله را تقدیم به سلیمان زمان می دارم
تو بهار دل های خزانی
و شکوفه باغ امیدی
و آبشار دانشی
و باران عطوفتی

﴿ بوی تو به مشامم می رسد اگر نگویند دیوانه شدم ﴾ ۱

۱ - برگرفته ازآیه ٩٤سوره یوسف

1385/2/13

نقطه شروع start point

 

اول آفرینش          

              تولد انسان

                                   . . .

  وقتی میگم : نقطه شروع     یاد  اولین روز شروع مدارس می افتم همون روزی که می خواستیم یاد گرفتن را آغاز کنیم

و نخواستیم یاد دادن را امتحان کنیم این روز از مهمترین نقاط شروع ما آدمهاست

یعنی ما در سراسر زندگی می تونیم کلی نقطه شروع داشته باشیم

یکی اون وقتی هست که می خواهیم یک موضوع جدید را شروع کنیم

و دیگری وقتی هست که دوباره باید شروع کنی و این کار خیلی سخته 

چون  آدم باید در خودش تغییراتی بده تا این نقطه شروع بشه

و این همون نقطه ای هست که هر کسی اگر بتونه اون رو پشت سر بگذاره

از موفق ترین آدمها می تونه باشه

 

                         

پیامبر رحمت

 

چند روزه با خودم میگم

پیامبر    پیامبر   پیامبر  

آخه من چی بگم من اصلا میتونم چیزی بگم  درباره کسی که حبیب خداست یعنی خدا او را

دوست دارد و او خدا را دوست دارد او که مشرکین با تمام دشمنی هاشون دنبال تاریکی شب

میگشتن تا بتونند صدای قرآن او را بشنوند او که به همه بچه ها سلام می کرد و با هر کسی

که به او بدی می کرد مهربانی را هدیه می داد و . . . 

این مطلبی که می خواهم بگم و به نظر خودم خیلی مهمه اینه که پیامبر ما که پیشرفته ترین

دستگاههای خلقت به اجازه خدا در دستش بوده میدونید به خدا چه می گفته

من یکی از اون هزار تا  رو می خواهم بگم

ایشان به خدا می فرموده : (قریب به مضمون )

خدایا

یک روز به من روزی حلال بده تا شکرت کنم

و روز دیگر به من روزی نده تا از تو درخواست کنم

بهانه ای برای نوشتن

 

امروز سالگرد به امامت رسیدن امام دوازدهم ما شیعیان است

به خودم گفتم : این از بهترین بهانه هاست برای نوشتن از کسی که اگر می نویسم فقط نوشتن را او منحصر می دانم

و اگر می گویم : تنها گفتار اوست که عطش مرا سیراب می کند  و اگر می شنوم به امید آنم که روزی صدایش را بشنوم

و اگر میبینم به آرزوی دیدارش است

این ها را گفتم : تا تو ای خواننده بدانی او هست اگر بخواهی او را می یابی

خلاصه امروز را به شما تبریک می گویم .